سياه شدن كلاغ : اُويد ـ از كتاب دگرديسي ها
كلاغ روزگاري سپيد بوده است. در حقيقت آن قدر سپيد
كه كبوتران برفي و قوها به گردش نمي رسيدند
نه حتّي غازها كه نوادگانشان رم را
با صيحه ي خود از سقوط نجات دادند.
عيب كلاغ امّا خبرچيني بود، و همين سرنوشتش را دگرگون كرد
روزگاري سفيد، و اكنون مترادف آن
كلاغ پرگو اين مصيبت را با وراجي بر سر خود آورد.
روزگاري دختري بود به نام كورونيس يالاريسا
كه زيباتر از او در سرزمين « تسالي » يافت نمي شد
آپولو دل به او باخته بود
و به ديدازرش مي رفت، مشروط بر اين كه
تنابنده اي از اين رابطه بويي نبرد.
پرنده ي آپولو امّا، جاسوسي بود تحريف ناپذير
و به راز آنها كه پي برد، پرپرزنان رفت
تا خبر را به گوش اربابش برساند.
در راه كلاغي تشنه ي شايعات
سر به دنبالش گذاشت
امّا دليل سفر پرنده را كه دريافت، چنين گفت:
« بيهوده است اين كار تو
به من نگاه كن و عبرت بگير
روزگاري چه بوده ام
و اكنون به شكلي درآمده ام. »